در حال وضو گرفتن در محلی عمومی بودم. پسر جوانی که پیراهن سفید تمیزی را به تن داشت و آن

را روی شلوارش انداخته بود مرا می پایید. من هم متوجه نگاه او شده بودم. ریشهای یک دست بلند

 داشت و دو انگشتر خوش رنگ توی دستش. حدس زدم از طلبه های عباسقلی خان باشه. سمت من

آمد و سلام کرد. از سر فروتنی و نجابت، بسیار مودبانه و آهسته سخن می گفت. در حالی که هر

شش کلمه که سخن می گفت، پنج تایش را به عذر خواهی از من می گذراند به بنده تذکر داد که

 وضو گرفتنم شش یا هفت ایراد عمده دارد.

و بعد هم دونه دونه شروع کرد به شمردن و من هم دقیق گوش میدادم.

 پیرمردی که او هم برای خواندن نماز به آن محل آمده بود و شاهد گف و گوی ما بود جوان را مورد خطاب

 قرار داد و گفت:

 شما خودت از ابتدا تا انتها توضیح بده ببینیم چطور وضو می گیری و نماز می خوانی؟

جوان با حوصله شروع به توضیح دادن کرد. عین یک رساله گویا. که اول با پای چپ دست شویی رفته و

فلان می کنی و بعد با پای راست بهمان. و این گونه داخل دهان را می شویی و داخل بینی را. بعد آب

را چنان می ریزی و چنین اقامه می گویی. این اوراد و اذکار را می خوانی و در بین نماز دعای فرج و

تعقیبات و در آخر تسبیحات.

وقتی خوب توضیح داد. پیرمرد که از وضو فارغ شده بود به جوان رو کرد و گفت:

پس کی نماز می خوانی؟

و از وضو خانه مسجد خارج شد.

خدا کجای زندگی ما قرار دارد؟ آیا در نماز ما خدا هست؟ آیا در خرید کردن ما خدا وجود دارد؟ یا در

مهمانی ها و دور هم نشینی ها و بیرون شهر رفتن های ما خدا حضور دارد؟ ما در مورد بودن یا نبودن

 خدا در زندگی چه تصوری داریم؟

تا کنون واژه سکولار را شنیده یید؟ برای آن به فارسی معانی فراوانی ذکر کرده اند. اما شاید بهترین

معنای آن این باشد:

 انسان سکولار کسی است که خداوند را در اتفاقات زندگی دخیل نداند. به عبارت بهتر خداوند را طوری

 تعریف کنی که همواره به کار انسان راضی است و می توان بدون اینکه نیازی در اداره امور مادی به او

 داشت، زندگی کرد.

و حتما می دانید نمونه بارز چنین دین داری تمدن غربی است. آنها کلیسا دارند و خدا را می پرستند.

ولی محال است خداوند بتواند رزق و روزی آنها را کم یا زیاد کند.

اگر از ما بپرسند چرا به دوستت پول قرض نمی دهی چه خواهیم گفت؟

احتملا می توانیم بگوییم که کلا 1000 تومان توی جیبم است و نمی توانم به تو قرض دهم. و یا چون

برای آن پول برنامه ریزی کرده ییم رفیقمان را رد می کنیم. منظورم این است که ما در همه حال آماده

 قرض دادن نیستیم و ابتدا شرایط را می سنجیم.

اگر از ما بپرسند چرا تا قبل از 25 سالگی حتی به ازدواج فکر هم نمی کنی چه جوابی می دهیم؟

احتمالا خواهیم گفت که ما پول نداریم. یا کار نداریم. یا جرات نداریم.و از این دست..

اگر کسی در قالب یک راه حل برای افزایش درآمد و روزی به ما بگوید که هر وقت به پول احتیاج داشتی

به نیت گشایش از سوی خدا؛ به دوستانت غذا بده، به او چه جوابی می دهیم؟

احتمالا خواهیم گفت که این راه حل عقلانی نیست. اگر من همین اندک پولی را دارم خرج اطعام

دوستان کنم، دیگر چیزی برای خودم نمی ماند و در عمل بی پول تر می شوم. هرچند که روایات فراوانی

باشد که اطعام مسلمین  روزی را زیاد خواهد کرد.

خوب اگر نگاه ما به زندگی این گونه است ؛ ما به اندازه غربی ها سکولا هستیم. ما اصلا به خدا اعتماد

نداریم و به نوعی اعتقاد هم.

 مثلا فرض کنید شما می خواهید یک وسیله موردنیاز خود را  بخرید. وقتی شما به هنگام حساب 

و کتاب کردن به همه چیز فکر می کنید و همه راه ها را در نظر می آورید اما به خداوند به عنوان یک

نیروی برتر اصلا فکر نمی کنید یعنی شما برای خودمان چیزی هستید و خداوند چیز دیگریست برای

خودش.

ما هر وقت کارمان گیر است یاد خدا می افتیم.

برای ما خداوند همیشه آخرین راه حل است. که همان راه حل آخر را نیز با شک و تردید نگاهش

می کنیم.

 آیا خدا کمک می کند؟ کمک نمی کند؟ اگر کمک نکرد من چه خاکی بر سرم بریزم و...

و همین تردید کار ها را خراب می کند.