فنی یا انسانی؟ مسئله این نیست!!
*مهدی نوروزیان
دعوا جدید و جدی است. هرچند نوشتن در این مورد برایم کمی سخت است.اما هر چه در نت گشتم
تا شاید مقاله ساده و خوبی که اصل مطلب را گفته باشد بیابم، چیز به درد بخوری گیرم نیامد. در
طول این چند سالی که ما این ور جوی بودیم و عمده رفقای آل طه آن طرف جوی همواره به نیش و
کنایه هم را نواخته ییم. حرف از مهندس و دکتر بودن است یا عالم علوم انسانی بودن؟
ظاهر قضیه کل کل ساده مهندس ها با غیر آنهاست. که همه از بچگی می خواهند مهندس شوند
یا دکتر و برخی هم خلبان. و البته پدر و مادر ها هم همین آرزو را دارند. شاید اگر من هم مهندس
می شدم مادرم خوشحال تر بود. و از قدیم در ذهن ما این گونه جا انداخته اند که هر کس کم حافظه
باشد، یا نمراتش در سیستم پوسیده آموزشی ما به ریاضی و تجربی قد ندهد؛ پس محکوم به
انسانی خواندن است. راستی به زیر تحقیر کشیدن علوم انسانی یک توطئه نیست؟
تمدن نوین غربی از کجا آغاز شد؟
آیا مثلا برادران رایت شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند با خود گفتند: ای وای چرا ما هوا پیما
نسازیم؟ و پس فردایش هم سوار بر ماشین پرنده برای خلق الله بای بای می کردند؟ چرا کسانی
که مثلا در قرون وسطی در اروپا زندگی می کردند به فکر ساخت اتول و طیاره نیفتادند؟ غربی ها
همیشه به ما آدرس غلط داده اند.و ما هنوز در کوچه های تمدن آنها سرگردانیم.آنها برای ما نگفته اند
که شروع قصه یک تمدن با فناوری نیست. تمدن غرب در قرن هجدهم با فلاسفه و مصلحان اجتماعی
آغاز شد.
آیا تا کنون به تفاوت گالیله و نیوتن فکر کرده یید؟ ویا کپرنیک و انیشتین؟ چرا گالیله محکوم به اعدام
می شود ولی نیوتن بعد از کشف جاذبه آنقدر در علم پیش می رود که به جایگاه بزرگ امروزش برسد؟
پاسخ واضح است. گالیله زمانی نظریه اش را ارائه داد که اروپا در قرون وسطی سیر میکرد و البته
حرف اول را کلیسا می زد. پس طبیعی است که به خاطر مخالفت با تعالیم دینی محکوم به مرگ
شود.
اما قرون وسطی با روشنگری لوتر ها و مونسکیوها از بین رفت و پس از آن در دوران رنسانس،
فیلسوفانی پیداشدند که اصل مشروعیت دین را زیر سوال بردند. اروپای جدید با نیچه و کانت و دکارت
و روسو و کریستو آغاز می شود.
حتما جمله معروف نیچه را شنیده یید:" خدا مرد". و آن دیگری که می گفت "من می اندیشم پس
هستم".
بعد از این نوبت به دانشمندان رسید که برای اثبات بودن خویش، اندیشه کنند. خدا مرده بود و انسان
برای سعادت خود باید فکری می کرد. به جای تعالیم کلیسا حالا نوبت عقل انسان بود تا عرضه و هنر
خود را نشان دهد.
و این چنین شد که علوم پایه مجال رشد و شکوفایی یافت. دانشمندان فراوانی در فیزیک و شیمی
و زیست و ... به ارائه نظریات پرداختند و پس از آن بود که بر مبنای این نظریه ها فناوری تولید شد و
تمدن غربی شروع به رشد و شکوفایی کرد.
اما از همه این حقایق تاریخی که پایه های تمدن غرب را تشکیل می داد، آنچه به ما رسید پوسته
علم یعنی فناوری بود و صنعت مونتاژ. اصلا کسی برای ما نگفت که اگر خدای غربی ها نمی مرد،
آنها هنوز در قرون وسطی بودند و هنوز گالیله ها باید به آتش سپرده می شدند. اروپا زمانی رشد کرد
که از سلطه کلیسا خارج شد. و این عالمان علوم انسانی بودند که با ایجاد تردید در اصل دین، ریشه
های دین تحریفی مسیحیت را در درون فرهنگ غرب خشکاندند. و با استدلال های عمیق عرصه را بر
کشیشان تنگ کردند. و این گونه راه برای تجربه و آزمایش باز شد.
می دانم این مقدمه بسیار طولانی بود و نمی دانم کسی آن را با دقت خوانده یا نه؟ اما با همین
مثال ها و مقایسه های ساده جایگاه علوم انسانی در مسیر تولید علم مشخص می شود.
نکته بسیار مهم این است که اگر بخواهیم به راهی که غربی ها رفته اند، برویم ، به تمامی مشکلات
امروز آنها دچار خواهیم شد.
باید برای حرکت دلیل و فلسفه داشت. تاآن فلسفه برای ما معین کند که کجا هستیم ؟ به کجا
می خواهیم برویم؟ چرا باید برویم؟ و چگونه و در چه بازه زمانی این مسیر را خواهیم رفت؟
پس از پاسخ به این سوالات باید بر اساس آن به تولید نظریه ها و علوم پایه پرداخت و در نهایت بر
مبنای آن نظریه ها فناوری و تکنولوژی تولید کرد.
راستی آیا اصولا فرضیه و نظریه هایی که یک انسان موحد و خدا باور تولید می کند، با نظریه های
یک انسان بی خدا یکی است؟ و به همین نسبت آیا فناوری که از این دو اندیشه خارج می شود با
هم فرق ندارد؟
باید از تمامی مهندسین مسلمان این سوال را پرسید که به کجا دارید می روید؟ چه فناوری را قرار
است تولید کنید؟ نسبت فناوری تولیدی شما با دین شما که اسلام باشد چیست؟ آیا اصولا دین
شما ربطی به علم فنی شما دارد یا خیر؟
پاسخ به این سوالات در این مقاله نمی گنجد ولی اجازه دهید با ذکر یک مثال محل بحث را شفاف
کنم.
روزی نیچه در مخالفت با تعالیم کلیسا گفت: خدا مرده است و زین پس انسان خود باید با استفاده از
عقل خود زندگی خود را تدبیر کند.
روز بعد عده بدون توجه به این که در این عالم خدایی وجود دارد و خلقت هدف خاصی را دنبال می کند
شروع به تولید فرضیه های علوم پایه کردند.
و روزی دیگر کسانی با استفاده از همان فرمول ها بدون توجه به اینکه خدا و دینی وجود دارد شروع
به تولید فناوری کردند.
امروزه محصولات این اندیشه را مشاهده می کنید. آیا می توانید در درون تمدن غربی یک فناوری را
نام ببرید که برای انسان یا محیط زیست ضرر نداشته باشد. می توانید یک فناوری را نام ببرید که
روابط جمعی انسان را تحکیم کند و نه خلوت های فردی او را؟می توانید یک فناوری نام ببرید که به
دیگران ضرر نرساند؟
اما فرض کنید که خدا در تمدن غربی نمرده بود. وقتی خدا می گوید که شما حق ندارید طبیعت را
ازبین ببرید. حق ندارید به خودتان ضرر برسانید. حق ندارید به هم نوعتان آسیب برسانید وسایر
تعالیم دینی...؛ آیا امکان دارد، عقلا و شرعا ؛که یک مهندس دین باور خودرویی تولید کند که محیط
زیست ر ا نابود کند؟ آیا مهندس دین باور می تواند سلاح کشتار جمعی تولید کند؟ آیا مهندس
دین باور می تواند موبایلی تولید کند که ضررهای بیشمار برای خود تولید کننده و دیگران داشته باشد؟
اگر در تفکر غربی خدا زنده بود، امروز فناوری هایی تولید شده بود که برای بشریت و محیط زیست
بی خطر بود. راستی آیا ما نمی توانیم چنین فناوری بسازیم؟ یا نمی خواهیم بسازیم؟
برای ما راحت طلبان بهتر است که همان راه غربی ها را برویم و البته به مصیبت های آنان نیز دچار
شویم . همان طور که الان زیر بار آلودگی هوا و ضرر های جسمی زندگی ماشینی گیر کرده ییم.
برای شما بگویم که در جامعه یی که اندیشمندان علوم انسانی اش را سال ها تحقیر کرده و عمده
کودکان آن می خواهند مهندس شوند؛ انگار چاره یی هم ندارد که به بلای بی دینی تمدن فشل
غربی دچار شود.
در این باره حرف فراوان است که اگر عمری بود خواهیم گفت.
اینجا سوپاپ است. سردبیر سوپاپ: مهدی نورزیان .
اینجا ملک پدری من نیست. اگر مطلبی نوشتید و فرستادید ما عینا چاپ می کنیم.
اگر هم نفرستادید باید نظر های شخصی مرا اینجا تحمل کنید.
ایمیل خود را در پست های قبلی برایتان نوشته ام.
زیاده عرضی نیست. باقی بقایتان.